آن چه که از سرمان میگذرد
آیا رفتار ایرانیان در کنشهای اقتصادی و بی بند و باری آنان نسبت به سرنوشت کشور نوعی مازوخیسم جمعی نیست ؟ آیا در پس این بی انضباطی هدف مشترک و پنهانی وجود ندارد ؟ آیا خودکشی نوعی امید نیست ؟ شاید هم این تصور ، حتی احمقانه دارد دنبال میشود : خرابی چون که از حد بگذرد ، آباد میگردد . شاید ملت تصمیم به ویرانی خود گرفته ، تا همه با هم زیر آب برویم و برای کدخدایان دزد و بی فکر چیزی باقی نماند ، حتی به قیمت یک انتحار جمعی . تصور میکنم ایرانیان خسته تصمیم خود را گرفته اند ، راهی مگر این برای نابودی ژنهای آلوده و مدعی بر تری نیافته اند . هر روز این ملت در انتظار پایان غائله است . در واقع پایان این کابوس ! و با دامن زدن به نابسامانیهای اقتصادی و سست کردن ارکان اقتصاد کشور خود ، درپی شکست در اعتراضات سالیان نه چندان دور ، راهی دیگر پیش گرفته اند . شاید مرگ دستجمعی . شاید این جمله میتواند یک شعار باشد : اگر زورمان به شما نمیرسد ، به خودمان که میرسد ! دامن زدن به آشوب دلار و سکه و بورس و احتکارهای خانگی کالا وایجاد تورم کمر شکن در مدتی کوتاه خانوارهای نادار و فقیر را به ورطهی نابودی کشانده و طبقات متوسط به سرعت در حال ریزش به طبقات پایین دست هستند . اگر معانی و مفاهیم عشق به هم نوع ، ایمان و وطن دوستی در این مردم کشته نشده بود ، شاید با یک فرا خوان مردم دست از به یغما بردن سرزمین خود میکشیدند . اما شوربختانه بسیاری از ارزشها در بی ارزشیها در این مملکت به تاراج و تباهی رفته است . بله این ملت تصمیم به خود کشی گرفته و اگر چنین ادامه یابد خواهد مرد .