loading...

رقص واژه ها بر صفحه سپید

دلنوشته مهرداد اکبری

بازدید : 360
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 20:37

بازدید : 285
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 3:36

هر کسی می‌تواند تو را بخنداند یا بگریاند، اما آدم خاصی لازم است تا وقتی اشک در چشمانت جمع شده تورا بخنداند.

بادی اسپلش ویکتوریا سکرت وری س ک س ی
بازدید : 322
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 3:36

داستان ضحاک یکی از جالب‌ترین قصه‌های شاهنامه است :
۱ - ضحاک عرب است و پایتخت او بیت‌‌المقدس است ولی بر ایران ‌زمین سلطه‌دارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی .
۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به‌ استخدام دربار در‌می‌آید و برای نخستین‌بار به ضحاک گوشت می‌خوراند .
طعم پرندگان بریان به ‌مذاق ضحاک خوش ‌می‌آید و تصمیم به تشویق آشپز جدید می‌گیرد .
۳ - ضحاک ، آشپز را به‌حضور ‌می‌طلبد و از او تمجید می‌کند و به‌او می‌گوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب‌می‌کند ، آشپز که همان شیطان است می‌گوید بوسه بر شانه‌های شاه بهترین پاداش برای من است .
شاه از این تملق خوشش ‌می‌آید و اجازه بوسه می‌دهد !
۴ - روز بعد شانه‌های شاه زخم‌ می‌شود و پس از مدتی ‌زخم‌ها باز می‌شوند و دو مار سیاه از زخم‌ها بیرون‌می‌آیند ، مارها تمایل‌دارند از گوش‌های ضحاک به‌داخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر‌ می‌شود و می‌گوید تنها ‌‌راه بقای شاه این ‌است که هر‌ روز دو‌ جوان را قربانی‌کند و مغز سر آنان را به‌ مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشته‌باشند !
۵ - هر‌ روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر ‌می‌شوند و به آشپزخانه دربار آورده‌ می‌شوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و به‌کسی ظلم‌نمی‌شود .
ولی روزانه مغز سر دو‌ جوان ، غذای مارها می‌شود ، باشد که مغز شاه سالم ‌بماند .
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد‌ مغز جوان است!
۶ - هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که : «بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟ » و خشنودی هر خانواده ایرانی این‌است که امروز نوبت جوان آن‌ها نشده‌است: «از ستون ‌به ‌ستون فرج است»
۷- «ارمایل» و «گرمایل» که اداره‌کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم‌ به‌ اقدام می‌گیرند ، البته نه اقدامی‌«رادیکال» بلکه اقدامی‌«میان‌دارانه»
آن‌ها فکر می‌کنند که اگر هر روز یک ‌جوان را قربانی‌کنند و مغز سر آن ‌جوان را با مغز سر یک‌ گوسفند مخلوط ‌کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمی‌شوند و با ‌این‌حساب آن‌ها می‌توانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجات‌دهند!
جالب اینجاست که مارها «مغز» می‌خواهند ، مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز!
هرکس که مغز ندارد خوش‌بگذراند ، مارها فقط مغز طلب‌می‌کنند .
۸ - اقدام میان دارانه دو آشپز جواب ‌می‌دهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص‌ نمی‌دهند و هر روز از دو ‌جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده‌ می‌شوند یکی آزاد می‌شود ! ارمایل و گرمایل خشنودند که در‌سال ۳۶۵ نفر را نجات داده‌اند ، نیمه پر لیوان !
۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد‌ می‌کنند و به‌او می‌گویند سر ‌به‌ بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی‌ نشود که اگر معلوم ‌شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها می‌شود و هم سر ارمایل و گرمایل .
۱۰ - «کاوه » آهنگر بود و سه‌ جوانش خوراک مارهای حکومتی شده‌بودند ، کاوه رادیکال بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سه‌جوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند .
۱۱ - ضحاک مار‌‌دوش تصمیم‌ می‌گیرد از رعایا نامه‌ای بگیرد مبنی ‌بر این‌که سلطانی دادگر است !
رعایا اطاعت ‌می‌کنند و به‌ صف می‌ایستند تا طوماری را امضا‌کنند به‌نفع دادگری ضحاک !
می‌ایستند و امضا‌ می‌کنند ، در صف می‌ایستند و امضاء می‌کنند ، در صف می‌ایستند و ....
۱۲- نوبت به کاوه می‌رسد ، امضا‌ نمی‌کند ، طومار را پاره‌می‌کند ، فریاد‌ می‌زند که تو بیدادگری .
کاوه نمی‌ترسد!
۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشت‌زده می‌کند : این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴ - کاوه آهنگر پیشبند چرمی‌که هنگام کار بر تن می‌پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ، درفش کاویانی .
۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می‌شود .

فردوسی بزرگمرد ایران زمین چه حکایت زیبایی را نقل میکند.

بادی اسپلش ویکتوریا سکرت وری س ک س ی
بازدید : 351
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 22:38

تفاوت آدم‌های بزرگ ، متوسط ، کوچک

وقتی به این مطلب برخورد کردم خیلی برایم جالب بود که خودم را بررسی کنم که جزء کدام گروه قرار می‌گیرم ؟ ؟؟؟

آدمهای بزرگ درباره ایده‌ها سخن می‌گویند.

آدمهای متوسط درباره چیزها سخن می‌گویند.

آدمهای کوچک پشت سر دیگران سخن می‌گویند.

آدمهای بزرگ درد دیگران را دارند.

آدمهای متوسط درد خودشان را دارند.

آدمهای کوچک بی دردند. ... .. .

آدمهای بزرگ عظمت دیگران را می‌بینند.

آدمهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

آدمهای کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می‌بینند.

آدمهای بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.

آدمهای متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

آدمهای کوچک می‌پندارند پاسخ همه پرسش‌ها را می‌دانند.

آدمهای بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

آدمهای متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

آدمهای کوچک مسئله ندارند.

آدمهای بزرگ سکوت را در سخن گفتن برمی‌گزینند.

آدمهای متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می‌دهند.

آدمهای کوچک با سخن گفتن بسیار فرصت سکوت را از خود می‌گیرند.

یادمان بماند آدمهای بزرگ ، درباره ایده‌ها سخن می‌گویند ، درد دیگران را دارند ، عظمت دیگران را می‌بینند ، به دنبال کسب حکمت هستند ، به دنبال خلق مسئله هستند ، سکوت را در سخن گفتن برمی‌گزینند .

اما آدمهای کوچک پشت سر دیگران سخن می‌گویند ، بی دردند ، عظمت خود را در تحقیر دیگران می‌بینند ، می‌پندارند پاسخ همه پرسش‌ها را می‌دانند ، مسئله ندارند ، با سخن گفتن بسیار فرصت سکوت را از خود می‌گیرند.

سی سالم هست تصمیم دارم بخونم کنکور بدم و پرستار بشم.
بازدید : 338
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 22:38

تیغ می‌برد پزشک تا به مهربان من
بیدریغ کارد می‌رسدبه استخوان من
کاش جای قلب توی سینه قلوه سنگ بود
کاش عشق از ازل نبود در جهان من
حاضرم تمام من فدای جان او شود
کاش پیش می‌کشید عشق امتحان من
کاش کاشکی نبود هیچ حسی در دلم
مثل قطعه آهنی بود روح و جان من
هست گرچه رفته است درکنارمن ببین
ماهتاب روشنش بین آسمان من

سی سالم هست تصمیم دارم بخونم کنکور بدم و پرستار بشم.
بازدید : 310
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 1:37

روی خاک و فرش چمن ، دراز بکشید .

تک درخت احساستان را باور کنید و بر ذهن زمین بپاشید !
به دل آسمان ، نگاه جاری کنید ...
آدینه را به پناهگاه خنده‌هایتان بدل سازید ،

شاید فردا دژخیمان تک درخت‌ها را به تعظیم تبر وادار کنند !
آدینه تان را در دل دشت دوست بدارید ،
... فرداها شاید ،
دیگر آدینه‌‌‌ای در فصل زمین باقی نماند !

ساختگی ، طبیعی ، جنگ سیاسی اقتصادی یا اشتباه هرچی بود لطفا تمومش کنید
بازدید : 351
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 19:39

دلم پرواز می‌خواهد
دلم با تو پریدن در هوای باز می‌خواهد
دلم آواز می‌خواهد
دلم از تو سرودن با صدای ساز می‌خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
... دلم نقاشی یک قلب پر احساس می‌خواهد . . .!!!!

دو خط سکوت ...
برچسب ها gl+ , gl+ vs glx , gl(n r) , gl+bajaj ,
بازدید : 369
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 15:37

"زین حسن تا آن حسن صد گز رسن"
گاه اتفاق می‌افتد که از دو ثروت‌مند که هر دو صاحب مال و مکنت فراوان هستند یکی در خست و امساک حتا به جان خویش و عائله‌اش رحم نمی‌کند و بالمال (سرانجام) جان بر سر تحصیل مال و ثروت می‌دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است که به قول استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب: «حاتم طایی را به چیزی نمی‌گیرد و اگر تشنه‌یی را دریایی و ذره‌یی را خورشیدی بخشد این همه در چشم همت‌اش به چیزی نمی‌آید.»
در چنین مواردی اگر پای قیاس و مقایسه‌ی این دو عنصر که در دو قطب مخالف قرار دارند در میان آید از باب طنز و کنایه نیش‌خندی می‌زنند و می‌گویند: «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن» و یا به اصطلاح عامیانه «این کجا و آن کجا.»
ابتدا فکر می‌کردم که در این ضرب‌المثل عامیانه دو کلمه‌ی «حسن» را از باب رعایت قافیه استعمال می‌کنند و این مَثَل سائر نباید ریشه و اساس داشته باشد تا به دنبال آن پی‌جویی کنم، ولی به تازه‌گی به همت مولوی بر آن دست یافتم:
سلطان محمد خوارزم‌شاه ندیم و مصاحبی داشت به نام حسن عمادالملک ساوه‌یی که در اواخر عهد سلطان محمد از وزیران و مقربان خاص‌اش بوده است.
عمادالملک در شفاعت‌گری و پای‌مردی و تحقق نیاز نیازمندان و تجلیل و بزرگ‌داشت شاعران و نویسنده‌گان، وزیری نیک‌اندیش و برای سلطان مایه‌ی نیک‌نامی‌بوده است. در یکی از روزهای جلوس سلطان که بزرگان و خاصان دربار را پذیرفته بود شاعری با استجاره‌ی قبلی به حضور آمد و قصیده‌یی غرا با اشارات و استعارات و تشبیهات مناسب در مدح سلطان می‌خواند. چون سلطان هزار دینارش صله می‌فرماید، وزیرش حسن عمادالملک این مقدار صله را از جانب سلطان اندک و نادر برخورد نشان می‌دهد و برای شاعر ده هزار دینار از خزانه‌ی سلطان حاصل می‌کند. چون شاعر می‌پرسد: «کدام کس از ارکان حضرت این عطا را سبب شده است؟» می‌گویند وزیری است که «حسن» نام دارد.
چندی بعد که فقر و افلاس شاعر را دوباره به مدحت‌گری وا می‌دارد، سلطان هم‌چنان به شیوه‌ی سابق هزار دینارش صله می‌فرماید اما متاسفانه وزیر سابق از دار دنیا رفته و وزیر جدید سلطان که از قضای روزگار، او هم نام‌اش «حسن» بوده است اما برخلاف آن «حسن»، سلطان را از این مقدار مال بخشی مانع می‌آید و با تاخیر و لیت و لعل که در ادای حواله‌ی مال می‌ورزد شاعر بی‌چاره و وام دار را به اجبار به دریافت ربعی از عشر آن و به روایتی عشر آن راضی می‌کند. این‌جا وقتی شاعر متوجه می‌شود که این وزیر جدید هم «حسن» نام دارد درمی‌یابد که بین «حسن» تا «حسن» تفاوت بسیار است و یا به اصطلاح دیگر «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»
و آن‌جا که سلطان به وزیرِ بد گوش دارد تا ابد برای وی و سلطنت‌اش مایه‌ی رسوایی خواهد بود، هم‌چنان که دیدیم ملک و مملکت و حتا جان و مال و خانمان‌اش را بر باد داد و مغولان خون‌خوار را به ویرانی‌ی بلاد و امصار و کشتار مردم بی‌گناه ایران واداشت.

عاشق کسب وکارت باش
بازدید : 324
يکشنبه 10 آبان 1399 زمان : 10:39

تمام غصه‌ها دقیقا از همان جایی آغاز می‌شوند که ترازو برمی‌داری می‌افتی به جان دوست داشتنت.
اندازه می‌گیری!
حساب و کتاب می‌کنی!
مقایسه می‌کنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته‌ای
... ...که زیادتر دل داده‌ای
که زیادتر گذشته‌ای
که زیادتر بخشیده‌ای
به قدر یک ذره
یک نقطه
یک ثانیه حتی!
درست از همان جاست که توقع آغاز می‌شود
و توقع آغاز همه رنج‌هایی است که به نام عشق می‌بریم...!

من عاشق تنهایی زندگی کردنممم

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی